و چه من خوشحالم که تو ساکت شده ای تو درونی داری که ز من طوفانی است هر چه عشقم کوتاه هر چه عشقم ساکت که چو یلدا اکنون چه شب طولانی است
بیشتر بخوانید »علاقه مندی ها
غروب
دلتنگ در انتظار رسيدن غروبي ديگر در گوشه باغ، كنار سپيداري بلند نشسته بودم. نفسم آنقدر به كندي مي آمد كه حالي بود باز ايستد. قرمز و نارنجي ته آسمان كه خورشيد سرخ را در سینه ي وسيع سينه خود جاي داده…
بیشتر بخوانید »آرزو
دلتنگ در انتظار رسيدن غروبي ديگر در گوشه باغ، كنار سپيداري بلند نشسته بودم. نفسم آنقدر به كندي مي آمد كه حالي بود باز ايستد. قرمز و نارنجي ته آسمان كه خورشيد سرخ را در سینه ي وسيع سينه خود جاي داده بود، چه زيبا و متين از روشنايي روز كه به حسرت و دلتنگي سپري شده بود، خداحافظي مي …
بیشتر بخوانید »به یک نفخه مرا هستم نمودی به یک بوسه مرا مستم نمودی تو این مستی مگیر از یار دیرین که تلخی ها شود بسیار شیرین «محمدرضا تابش پور»
بیشتر بخوانید »هم تعالی یافتی از این کمال هم زدودی تیرگی با این جمال در تو چون نیکو شده کل خصال هم درود و مرحمت بر جمله آل «محمدرضا تابش پور»
بیشتر بخوانید »عراقی: که برد از من بیدل برِ جانان خبری؟ یا که آرد ز نسیم سر کویش اثری؟ اي صبا صبح دمي از سر كويش بگذر تا معطر شود افاق ز تو هر سحري تابش پور: هم صبا کرد گذر صبحدمان از سر کوی تو ز عطرش خبرت نیست، ز افاق مجوی هر که برد از من بی دل بر جانان …
بیشتر بخوانید »دیدار
وقتی درب را باز کردی و در هنگام ورود دیدم که نگاهت بر زمین است و سیاهی چشمانت در پس مژگان بلند و کمانی است از ته دل آرزو کردم کاش به جای سنگ فرش آستان در باشم تا وسعت نگاهت آسمانم باشدو قدم های گام هایت سرم. چه سنگینی روح بخشی! وقتی برق نگاهت آتش در خرمن انداخته ی …
بیشتر بخوانید »مادر
مادر ای شمع وجود دل من مادر ای روح بلند در گِلِ من مادر ای هستی تو مستی من مادر ای مقصد من منزل من مادر ای قهقه ی عشق ازل مادر ای بهانه هر چه غزل مادر ای ثبات هستی بی جدل تا ابد علم جهان را تو عمل مورخ دهم آذر نودوشش ساعت 22:40 «محمدرضا تابش پور»
بیشتر بخوانید »گفته اند: درسکوتی که دلت دست دعا بازنمود یاد ما باش که محتاج دعائیم هنوز گفته ام: در هیاهوی حرم دست دعا باز مکن! یاد او باش فقط، حاجت خود ساز مکن! «محمدرضا تابش پور»
بیشتر بخوانید »قیصر امین پور دست عشق از دامن دل دور باد! میتوان آیا به دل دستور داد؟ میتوان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد؟ موج را آیا توان فرمود : ایست! باد را فرمود : باید ایستاد؟ آنکه دستور زبان عشق را بیگزاره در نهاد ما نهاد خوب میدانست تیغ تیز را در کف مستی …
بیشتر بخوانید »